نگاهی جدید به مدیریت شدن و مدیریت کردن

چرا برخی افراد مدیر هستند و عده دیگری نمی توانند مدیر باشند؟ آیا مدیریت شدن خوب است یا نه؟ در این مقاله کاران با عنوان پادکست مدیریت به این سوال ها پاسخ دادیم و نگاه جدیدی داریم به مدیریت شدن و مدیریت کردن.

نگاهی جدید به مدیریت شدن و مدیریت کردن

اگر از یک فارغ التحصیل رشته مدیریت بپرسیم مدیریت یعنی چه می گوید : (کار با و بوسیله دیگران). این جمله ملکه ذهن مدیریت خوانده ها است. کار با و به وسیله دیگران.

اگر از ما به عنوان کارمند بپرسند که مدیر شما کیست در جواب چه پاسخی می دهیم؟ احتمالا می گوییم کسی که کارها را تقسیم می کند، کارها را کنترل می کند و همه امور را هماهنگ می کند.

یک گروه مطالعاتی در طول 4 دهه یعنی 40 سال در داخل کشورهای مختلف روی شغل های گوناگون بررسی هایی انجام داده و متوجه شده اند که دو دسته بزرگ شغلی وجود دارد، شغل هایی که به شدت به نظارت نیاز دارند و شغل هایی که نظارت در آنها خیلی دیده نمی شود و حتی ممکن است احساس کنیم هیچ نظارتی در کار نیست.

فرض کنید مشاغلی را که در خط تولید خودروسازی هستند و یا شغل بسته بندی محصولات خوراکی، در این مدل مشاغل مهارت نیاز نیست و آموزش خاصی هم داده نمی شود. وظایف افراد یکنواخت و پیش بینی پذیر است، یعنی کار فردا خیلی شبیه به کار امروز است. در این تحقیق مشخص شده، افرادی که مشغول کارهایی به این شکل هستند برای اطاعت و همچنین برای سازگاری با قواعد و قوانین ارزش قائل اند. یعنی این همراهی و هم نوایی را خوب بلد هستند.

 

پادکست رادیو کاران با موضوع مدیریت

 

بلعکس، در مورد مشاغلی که وظایف پیچیده ای دارند و برای حل مسائل نیاز به راه حل های خلاقانه دارند؛ در اختیار افراد طبقه متوسط و بالاتر هستند. مثل شغل بازارپژوهی یا مدیریت پروژه یا برندینگ یک سازمان بزرگ. کسانی که مشغول به این کارها هستند ارزش خیلی زیادی برای خوداتکایی و استقلال قائل اند. این ویژگی ها توسط هوش هیجانی اندازه گیری می شوند، یا همان تست eq که می توانید در موردش جستجو کنید و در سایت کاران به طور رایگان در این تست شرکت کنید و نتیجه آن را مشاهده کنید.

سوالی که ممکن است ذهن را درگیر کند این است که:

چرا یک عده برای اطاعت ارزش قائل اند در حالیکه شاغلین کارهای طبقه بالاتر به استقلال و ابتکار خودشان اهمیت می دهند؟ در جواب این سوال باید بگوییم این ارزش های ما هستند که باعث می شوند یک شغل خاص را انتخاب کنیم. اما این وقتی معنا دارد که انتخاب شغل کاملا آزاد باشد و ارزش های انسانی ما هم کاملا ثابت و بدون تغییر باشند. همه ما می دانیم یک همچین ارتباطی وجود ندارد نه ما در انتخاب شغل آزادیم و نه آدم های ثابتی هستیم. در نتیجه شاید توضیح قانع کننده تر این باشد که تجربیات کاری ما ارزش های ما را به مرور شکل می دهند.

خیلی از افراد طبقه کارگر سریع متوجه می شوند که به ابتکار و خلاقیت آنها  هیچ پاداشی داده نمی شود. حتی اگر هم از قوانین، کمی سرپیچی کنند جریمه می شوند. یک سیستم خیلی محکم و سخت کنترلشان می کند و حواسش به همه امور آنها است. بنابراین به همین خاطر کسی که به بسته بندی کالا و یا تحویل غذا به مشتری مشغول است، اگر روش ابتکاری خودش را استفاده کند ممکن است شغلش را از دست بدهد. در این شرایط به موقع سر کار رسیدن و انجام تک به تک مسئولیت ها موفقیت حساب می شود، اما در این مدل شغل ها اگر کارمندان به شرایط کار، روش ها و یا حتی ناکارآمدی مدیر اعتراضی کنند، برای آن ها دردسر ساز خواهد شد.

حالا این موارد را با مشاغلی که مدیریتی هستند مقایسه کنید یا کسانی که مالک کسب و کارند، اتفاقا دراین مشاغل ابتکار ضروری است و پاداش دارد. تصور کنید یک نفر در شرکت با عنوان شغلی توسعه دهنده کسب و کار استخدام شده است، اگر این آدم حرف گوش کن باشد، به وضعیت موجود عادت کند و هیچ تغییری پیشنهاد ندهد خیلی سریع به عنوان شکست خورده از تیم جدا می شود. اگر مدیر کسب و کار به طور مرتب یک راه خلاق نداشته باشد اخراج می شود. جسور بودن، نظر دادن، چون و چرا کردن در این مشاغل ارزش محسوب می گردد.

در همه سازمان ها و شرکت ها و کارخانه ها، مدیرهایی هستند که بلندپروازند و فقط دغدغه درآمد بالاتر را دارند. مدیرهایی هم حضور دارند که به فکر احساس شادی و خوشحالی همکارانشانند. احتمالا بین اجداد ما این افراد بهترین شکارچی های قبیله بودند و غنائم را بین همه افراد قبیله تقسیم می کردند.

هرچه قدرت فناوری بیشتر پیشرفت کرد مدیریت هم شکل جدیدی به خود گرفت، جنگ سالارها، پادشاه ها، درباری ها، اشراف و کشیش ها، هر کدوم می توانستند نقش مدیریتی ایفا کنند که به شکل امروز نبوده است. امروزه تقریبا این نقش ها حذف شدند و به جای بازرگان ها، تولیدکننده ها هستند که در راس هرم مدیریت قرار دارند. ممکن است بگوییم قدرت در دست خیلی از نهاد ها و مراکز و آدم های دیگری هم قراردارد، اما به صورت روزمره این مدیرها هستند که با آنها سر و کار داریم.

در جامعه امروز دو دسته از افراد، مشخص ترین جایگاه را برای تامین نیازهای ما دارند. گروه اول دانشمندان و گروه دوم کسانی که در کسب و کارها مشغولند. کسب و کارها بازار تولید و مصرف را هدایت می کنند. کیفیت خدمات و کالایی که عرضه می کنند زندگی ما را بهتر و مرفه تر می کند. کمی به این موضوع جهانی و در گذر زمان نگاه کنید، آن جایگاه و مقامی که زمانی دست اشراف و روحانیون جامعه بوده است در حال حاضر در دست مدیران و رهبران کسب و کارهاست.

اگر برگردیم به تاریخ،  نهادی که مستقیم در زندگی افراد موثر بوده خانواده و قبیله بوده است، بعد این نقش در غرب، سالها در دست کلیسا قرار گرفت. بعد از مدتی به کارخانه ها، فروشگاه ها و شرکت ها منتقل شد، تا جایی که این روزها میبینم کسب و کارها برای خودشان مسئولیت اجتماعی هم قائل می شوند. یعنی پرداختن به چیزهایی که برای جامعه مهم است و ربطی به کسب درآمد به طور مستقیم ندارد. ممکن است برای برندینگ خیلی خوب باشد اما صد سال پیش اصلا این نگاه به این شکل همه گیر نبوده و وجود نداشته است و هیچ سرمایه داری به فکر برندینگ از راه مسئولیت اجتماعی نبوده است. در واقع کسب و کارها در کنار تمام منافع ای که برای آن تلاش می کنند به یک چشم انداز برای جامعه هم فکر می کنند. در کنار آن مدیران پنج دقیقه ای هم داریم، مدیرانی که منافع کوتاه مدت را می شناسند و برای آن کار می کنند.

یک سوال: چرا مدیریت شدن برای ما سخت است؟ ما وقتی که یک کار را انجام میدهیم احساس خوبی داریم، سیستم عصبی بدن وقتی بهترین عملکرد خودش را دارد، که به چالش کشیده شود، یعنی یک کار سخت انجام دهد. با این صحبت ها به کار گرفتن آدم ها نباید خیلی کار سختی باشد، اما سخت است.
چالش بزرگِ کار خوب گرفتن از کارمندان، همیشه وجود دارد. بالابردن بهره وری، مفید بودن ساعت کار ومواردی از این قبیل، اصلی ترین دغدغه کارفرماها از فراعنه مصر تا مدیران استارت آپ ها بوده است که به چه صورت بیشترین کار را از کارمند دریافت کنند. اصلا مساله اصلی همین است، این که همه می خواهند بهترین نتیجه را دریافت کنند در حالی که لازم است یک شغل به قامت یک کارمند دوخته شود، مانند یک لباس که اندازه می شود و و مناسب یک فرد است.

در یک تحقیق 80 درصد از آدم های شاغل گفته اند حتی اگر نیاز مالی هم نداشته باشند باز کار می کنند با این حال همان آدم ها یک روزهایی لحظه شماری می کنند تا ساعت کاری تمام شود و از محیط کار خارج شوند این تناقض عجیبی است. شاید دیده باشید که بعضی از عاشق ها نیز این گونه هستند: (بی تو هرگز با تو عمرا!)

برای کسی که بیرون سازمان ایستاده خیلی واضح به نظر می رسد که اگر مدیریت کارمندان را با ارزش نداند و فکر کند راحت می‌تواند یک نفر به جای آنها پیدا کند، کارمند ها هم مدیریت را دستگاه صدور چک می بینند. این تلخ است ولی از آن نمی شود فرار کرد. مثل اینکه جاذبه را انکار کنیم، این انکار کردن تاثیری در صدمه دیدن ما وقتی از پله می افتیم ندارد.

امیدوارم خودمان را متعهد به کار با کیفیت بدانیم، به خاطر هم نوعانمون، و کسب و کارها هم به ما و به کیفیت  کار و زندگی ما فکر کنند.

منابع:

کتاب افسانه فردگرایی، پیتر ال.کالرو، ترجمه هادی جلیلی، نشر بیدگل، 1401

کتاب شغل خوب، شغل پوچ؛ میهای چیکسنت میهای، ترجمه بهروز نوری، نشر ترجمان، 1401

موضوع اپیزود بعدی در مورد زبان است. در مورد اینکه زبان به چه صورت بوجود آمده، چرا باید ظرافت کلام داشته باشیم و اهمیت زبان به عنوان مهم ترین ابزار بشر در کار چیست؟

اگر این موضوع براتون جالب بود اپیزود بعدی را گوش کنید.
اگر فکر می کنید این پادکست برای دیگران هم می تواند مفید باشد ما را به دوستان خود معرفی کنید.

 

بیشتر گوش کنید:

اپیزود سوم رادیو کاران با موضوع کار و موفقیت

اپیزود دوم رادیو کاران با موضوع کار و تفریح

نظرات و پاسخ‌های شما
برای ثبت نظر وارد شوید
آگهی‌های شغلت رو قبل از بقیه ببین!